دمپایی های آقای وای

من نمیدونم این آقای(وای)چرا با دمپایی هی راه میافته میاد؟؟؟!
اینم یک عکس هنری،سلفی طوری،منو دمپایی های آقای (وای) یوهویی 😜😜😀😂😅😁😉

اولین باره که بیل می بینم

هنوز با کاربرد این وسیله آشنا نشدم ولی فکر کنم چوبشو میشه یارو کرد...😜😀😉😝😂
چوب بیل، دسته بیل همچین چیزهایی آدمها بهش میگن هرچی که هست چشیدم خوشمزه بود.😀😜🐶😂😉

هفتاد روزگی

ناهارمو خوردم.من برم یک دوری توی باغچه بزنموبیام
سحرِهفتاد روزه

اولین پیکنیک

با آقای (وای) رفته بودیم اولین پیکنیک جای همه دوستام خالی بود...
تا قبلش پیکنیک ممنوع بود چون هنوز دوره سوم واکسنمو نزده بودم،آقای (وای) همش میگفت :بیرون آلودست ریسکش بالاست. من که نمیفهمم این آدم ها چی میگن.😜😀😝😉😂
سحرشصت وشش روزه

شروع تمرین

آقای (وای)میگه دیگه وقتشه تمرین هامو شروع کنم دیگه شیطنت بسه.
اینجا بعد یک تمرین مفصل اندکی لم دادم وبه افق های دور مینگرم😀😜😂😉🐕🐶

دختر جیگر

من آخر این دوربین تورو میگیرم آقای (وای)

پ ن:دماغ به این قشنگی کی داره؟!دختر به این جیگری کی داره؟! 

فوضولی

اجازه ندارم چوب وعلف بخورم اما تا چشم اقای (وای) دور میبینم یواشکی کار خودمو میکنم،جوریم نگاه میکنم که کسی بو نبره اون زیر دارم چکار میکنم😜😀😉

چهل و سه روزگی

اینجا چهل وسه روزمه،میبینید چقدر کوچیکم؟!توی دست آقای(وای)جا شدم قشنگ.ولی قرار یه روز سگ گارد قویی بشم... 

سلام

سلام. من سحرم. نژادم بلژین ملنوا یا همان باصطلاح عامیانه مالینویزه. تاریخ تولدم بیست و پنجم اسفند سال نود و پنجه. البته این عکس چهل و سه روزگیمه. اسم پاپا، بروکوئه و مامی اگنس. خیلی دوستشون دارم. البته از چهل و دو روزگیم از خواهر برادرام جدا شدم و پیشه یه خانواده ی خوب و مهربونم...